شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند جرعه نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند زنده یاد رهی معیری
عمله شراب ميخانه، كسي كه كارش پركردن سبو از شراب خم در ته زيرزمين خمخانه است و آوردن به بالا در سطح ميخانه و دادن به ساقي است براي توزيع بين مشتريان نشسته در مصطبه. در […]
اگر دیوارها وآهنها نبودند,من هر روز پیراهنت را ستاره باران می کردمو به ماهی ها می گفتم شادابی خود را به تو هدیه کنند ؟اگر پرچینها وپرده ها نبودند, من تا قیامت در کنارت می ماندمو […]
هر شب من و دل تا سحر در گوشه ویرانههاداریم از دیوانگى با یکدگر افسانهها اندر شمار بیدلان، در حلقه بىحاصلاننى در حسابِ عاقلان، نى درخور فرزانهها از مى زده سر جوشها، از پند بسته گوشهاپیوسته […]
امروز امیر در میخانه تویی توفریادرس ناله مستانه تویی تو مرغ دل ما را که به کس رام نگرددآرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی مادیدیم که در کعبه و […]
ای از شراب غفلت مست و خراب مانده با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر ایمان به باد داده مست شراب مانده آنجا که نقدها را ناقد عیار […]