استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستندو تصمیم گرفتند استراحت کنند .استاد به هریک از آنها لیوان […]
به درگاهی پناه آوردهام كز در نمیراندكه هركس را كه درماندهست سوی خویش میخواندامید اولی كه هر زمان او را رها كردم،امید آخرم شد نام او را تا صدا كردمخداوندا، خداوندا قرارم باش و یارم باش […]
می توان عاشق بودبه همین آسانی..من خودمچندسالی ست که عاشق هستمعاشق برگ درختعاشق بوی طربناک چمن عاشق رقص شقایق دربادعاشق گندم شاد! آریمیتوان عاشق بودمردم شهر ولی میگویندعشق یعنی رخ زیبای نگار! عشق یعنی خلوتی با […]
ز شراب بوسه های تو هنوز مستِ مستمتو ببین چقدر مستم، که سبوی مِی شکستم چو لبان بوسه خواهت اثر ِ شراب دارددل اگر به مِی ببندم به خدا که پَستِ پَستم پس از این […]
يك پژوهشگر انسانشناس در آفريقا، به تعدادى از بچه هاى بومى يك بازى را پيشنهاد كرد. او سبدى از ميوه را در نزديكى يك درخت گذاشت و گفت: هر كسى كه زودتر به آن سبد برسد، […]
مادرم شاعر نیست در عوض نصف غزل های جهان را گفته! شعر را می فهمد مادرم قافیه ی لبخند است وزنِ احساس ردیفِ بودن مادرم مثنوی معنوی است حافظ و سعدی و خیّام و نظامی اصلاً… […]
بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خــــــــویشــــمساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشمزان روز که گردیده ام از خانه بــدوشـانهر جا که روم معتکف خانهٔ خــــویشــمبیداغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوساز بال و پر […]