لبخند می زنم اما مثل ته مانده ی یک فنجان قهوه سرد و تلخم. این لبخند نیست تلخند است…!! مثل مزرعه ای که تمام محصولش را ملخ ها خورده اند دیگر نگران داسها ..هم نیستم.
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای […]
مرا به آفتاب معرفي نکنغروب زيباست!در ايستگاه انتظارمي بافم گيسوان ماه را در خيالتا تکبير بوسه ي اذانمي بافم و مي بافمتا قرص ماه تمام شودمي روم تا لبه ي پرچين آفتاببه انتظار غروبي ديگر مي […]
روزها می گذرند …که سکوتی ممتد ..بر لبم می رقصدقصه هائی که زدل میایند..بغض هائی که در دلم می شکنندزیر سنگینی این بار سکوت …بی صدا می میرندبی صدا می میرند
باز گشتم امشب از میخانه امــــا مست مستسر درون سینه و تنهای تنهـــــا ، مست مستدر میــــــان کوچهها افتان و خیزان ، چون نسیمجامه وارون کرده و شیدای شیدا ، مست مستبــــــــــــــا سری از بادۀ آتش […]
در دل طوفانىام… از موج خونين باك نيستمى فشارد در بغل……. دريا كنار خويش راموج پر جوشم …..من از دريا نمىگيرم كنارمىنهم بر دوش طوفان ، كوله بار خويش رابس كه مى پيچد به خود امواج […]
برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد ،نه فریاد کشید ،برای بعضی از دردها فقط میتواننگاه کرد وبی صدا شکست …فروریخت ودریغ از حتی اهی برای بغض گلو ویا سوالی برای …چرا؟؟؟؟؟؟