تو ..اری تو چون من کم کم یاد خواهی گرفتتفاوت ظریف میان…. نگهداشتن یک دوست و زنجیر کردن یک روح رااینکه عشق تکیه کردن نیستو رفاقت، اطمینان خاطر نمی اورد و یاد میگیری که بوسهها قرارداد […]
دل من در دل شب ،خواب پروانه شدن می بیند،مهر در صبحدمان داس به دستخرمن خواب مرا می چیند.آسمان ها آبی،پر مرغان صداقت آبی ستدیده در آینه ی صبح تو را می بیند.از گریبان تو صبح […]
بنگر آنجا در آن سپیدارانخفتگان اند ، لیک بیدارانزیر شولای برف و شیشه ی یخزندگی را نهفته می دارندلحظه ها را ذخیره می سازندتا که در روزهای اسفندیلحظه ی آفتاب ، در بارانبشکفند از نهان به […]
من آن مرغ همایونم که باز چتر سلطانممن آن نوباوهٔ قدسم که نزل باغ رضوانمچو جام بیخودی نوشم جهانرا جرعه دان سازمچو در میدان عشق آیم فرس برآسمان رانمچراغ روز بنشیند شب ار چون شمع برخیزمز […]
از دو عالم فارغم، آزاده ای چون من کجاست؟ زیر دست سایه ام، افتاده ای چون من کجاست؟ سایه ام چون سرو بر دوش گلستان بار نیست در جهان آب و گل، آزاده ای چون […]
بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو در مصر ما یك احمقی نك میفروشد یوسفی باور نمیداری مرا اینك سوی بازار شو بیچون تو را […]
عشق … رقصیدن به ساز کسی نیست! یک رقص دونفره است، گاهی گامی به عقب… گاهی گامی به جلو…اگر بخواهی تنها برقصی واورا برقصانی عشق نیست ..خود خواهی است راستی رقص دونفره عشق را بلدی؟