آنگاه که..آبشاران فرو می ریزند و سر به سجده می سایند و به دریا می رسند..و به آسمان می روند آنگاه که..ماه..برگستره آبی آسمان نور می پاشد و شور می آفریند و رودهای جوشان و خروشان […]
تو را چه سود از باغ و درخت که با یاسها به داس سخن گفتهای. آنجا که قدم برنهاده باشی گیاه..از رُستن تن میزند چرا که تو تقوای خاک و آب را هرگزباور نداشتی. فغان! که […]
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]
روی بی مرزی های لعنتی…هستم و سهم من هم همین دست های سرد تنها ست که حتی برای پاک کردن بخار روی هر آینه ای هم اتفاق لرزانیست…ونگاه مغموم اینه بمن نه من به او چیزی […]
نشکفتست گلی در قلبت و درونت ..چون همیشه تنهاست.باز هر وقت زمستان اینجاست،دل تو بی تاب است.تا ببینی شاید،سایه تنهایی،که گذر دارد از این کوچهو یادش آید:دست هایت تنهاست.
و خوشه های منقلب جودر امتداد پشته فراری شدندشب خدعه بار بودشب آشیان چبچله ی خنجربیمار بودفریاد آفتاب را نشنیدتردید آفتاب را شبگاهی که می کشاند او رادر خندق افول ندیددست سیاه دشمن در آستین دوستاز […]