خوش همی میروی ای قافله سالار… براهگذری…. جانب گم کرده . رهی….. باید کردنه همین صف زده مژگان سیه …باید داشتبصف دلشدگان هم نگهی……… باید کردطاعت از دست نیاید گنهی…….. باید کرددر دل دوست بهر حیله […]
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو گیرم […]
خسته ام…روی پلی که توی هیچ نقشه ای نیست راه خانه را گم کرده ام…راه دویدن را..راه رسیدن را وراه زندگی را حتی نفسم نیز راه گلویم را گم کرده نگاهم نیز به مه خیره مانده […]
بر بلنداي كرانه اي پنهان..من واو ..تنهامي درخشند نگينها، سينه ي دلداروچشمان او سیاه…من و او …….او ومن به كناروجام .باده ها ..نگاه ها بوسه ها…….بوسه ها و……ناله هاي سه تار…….وچشمک ستاره ها وپنهان شدن ماه […]
من يقين دارم كه برگ ،كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،فارغ است از ياد مرگ !آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ،گر ندارد همچو او آغوش مهر […]
من از دریا وطوفانش …من از باران وسیلابش نمی ترسممن از کوه ودر ودشت وبیابانش نمی ترسم نه از دیو سپید رستم دستان ..نه از اهریمن وشیطاننه از سالوس وجباران…. نه از بند وغل وزندان…. نمی […]
دوست من چیزی نگو!…اصلا خوشبختی مایل به تکرار هیچ حقیقتی نیست...بگذار برای لرزیدن دل ، بهانه هایم را خوب بلد باشم! برای فراموشی هم……یا نه! اصلا فقط برای درد های من هم جایی بگذار توی چمدانت.و […]