از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست هم پردهی ما بدرید، هم توبهی ما بشکست بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست در دام سر زلفش […]
بگذار که بر شاخه ي اين صبح دلاويزبنشينم و از عشق سرودي بسرايم آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبالپرگيرم ازاين بام و به سوي تو بيايمخورشيد از آن دور از آن قله ي پربرفآغوش کند […]
انگار زندگی در این جهان فنجان قهوه ای است كه سرد شده… گاهی پشیمانی… گاهی سرگردانی میخواهی ان را بنوشی وبا شوق یسویش میدوی ولی نه چنگی به دل نمیزند پشیمان می شوی گاهی پس میزنی… […]
ای خوش آنان که قدم در ره میخانه زدند بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند به حقارت منگر باده کشان را کاین قوم پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند خون من باد حلال […]
حسي زيباتر از بوي ديوارهاي كاهگلي مي شناسي…؟؟!!آن هنگام كه نمي از باران …كوچه باغ روياهاي عاشقانه را پر از عطر احساس ميكند…؟! رهگذراني كه غريبه با عشقند همه مست اين بوي خاك نمناكند… من بارانت […]
آنکه باشد هـــــــــــــمه…. در کار دل آزاری منکاش می سوخت دلش….. بر من و بر زاری منآنکه بیش از همه با من….. دم یاری مــــــی زددست برداشت ز من…. روز گرفتـــــــــاری منجز تو ای غـــم….. که […]