میدانم روزی سیل اشکمان کلبه غم را با خود خواهد برد وطغیانگر مهر دیوارهای سکوت را فرو خواهد ریخت وانگاه از پشت دیوار فرو ریخته غرور مان خنده ای را که بر لبانت نشسته خواهم دید […]
نه در رفتن حرکت بود نه درماندن سکونی…شاخه ها را از ریشه جدایی نبود و باد سخن چین..با برگ ها رازی چنان نگفت که بشاید. دوشیزه عشق من..مادری بیگانه است و ستاره پر شتاب در گذرگاهی […]
من باتو در قلقل چشمه های زلال..می خندمودر نای جویباران دوستت دارم را زمزمه می کنم با تو من عشق را..شوق را ..زندگی راومهربانی خداوندی را می نوشم .. تو هم با من بنوش این جام […]
حالا که کسی در حوالی خلوت خاموش ما نیستلحظه یی به دور از قافیه های غرور و گلایه به من بگوایا تمام این ترانه های اشک آلودبه تکرار آن روزهایزلال زنبق و رازقی نمی ارزندمترانه دوستت […]
دست خطاطِ زمان آهسته مي نشيند به تن ِ چهره ی دردآلودم شوقِ پـــرواز به سر دارم وسوداي گريز و سفــــــر …….. هر دم از روزنه اي نام مرا مي خواند . دل من مي داند […]