حسي زيباتر از بوي ديوارهاي كاهگلي را مي شناسي…؟؟!!آن هنگام كه نمي از باران …كوچه باغ روياهاي عاشقانه را پر از عطر احساس مي كند…؟!رهگذراني كه غريبه با عشقند همه مست اين بوي خاك نمناكند…من بارانت […]
باران می خواهم پشت تمام هیچکس هایت کسی پنهان شده استچتر می خواهمآسمان مدتی ست نمی پوشاند هوای بارانیم رابرگ می خواهم شاید صدایی لطیف تر از درد قلبم را بخراشد عشق می خواستم در خم […]
باران را در آغوش می گیرمو خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنمتو با آغوشی پر از نفس های بهاری به استقبالم می آییبا دسته گلی سرخ وسیبی در دست به نشان عشق […]
بارانهایی هم هست … که خیست نمیکنندچشمهایی هست … که هرگز نمی بارندمثل سایه ای بی پیراهن می رفت و میگفتباید مرد باشی که بفهمی در مرگ شقایق چگونه باید گریستباید مرد باشیمثل زنی برهنه ، […]
دستهایت را به باران گره بزن!رها میشوی… دست هایت را بمن بده تا با دوبال در اسمان عشق به پرواز در ائیم.. دستهایت را بمن بده تا دست در دست هم بدیار عشق سفر کنیم دیاری […]
هرزه پوييده ايم راههمچون نيلوفري رسته ز لاي و گِلكه نصيب چرخان پروانه ي قايق شد ، آن هم به روزِ نَخُست …!آري ، نصيب ما نه باران شدنه حتي آن غمگين غروبِ مُردابِ سنجاقكنصيب ما […]
از فراسوی زمان می آییدر فصلِ قحطی شعر و صداو در سپیده دَمی خونینوقتی که کبوترانِ عاشقزیستن رادر پروازی جاودانه جُسته اند .خونِ کبوتراندر ساقه های سبز علف زبانه می کشدو اندیشه ی بیدار جنگلدر زلالِ […]
دستت را به من نمی دهیزمستان تمام نمیشود و خورشید پنهان در دستهایم هیچوقت طلوع نمیکنددستت را به من نمیدهیآسمان آبی نیستدرختها سوختهاندو هیچ گلبرگی سرخ نیستدستت را به من نمیدهی شهر بوی غربت میدهد و […]