دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادیز کــــــــــدام باده ساقی به من خراب دادیچه دل و چه دین و ایمان همه گشته رخنه رخنه مژه های شوخ خود را به چه […]
ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنیپیوسته شاد زی که دلی شاد می کنیگفتی: «برو»! ولیک نگفتـی کجـا روداین مرغ پر شکسته که آزاد می کنی پنهان مساز راز غم خویش در سکوتباری، […]
گفتمش هندوی زلفت،گفت طراری کندگفتمش جادوی چشمت،گفت عیاری کند گفتمش لعل تو خواهد کرد کام دل روا؟باز گفت آری کند لیکن به دشواری کندگفتمش بیمار عشقت را چو جان آمد به لبگفت لعل جانفزای من پرستاری […]
من به دنبال هوایی نه چنین آلـــــــــــــــــــــــوده روزگاری نه چنین افســـــــــــــــــــــــــــــرده گلهایی نه چنین پژمـــــــــــــــــــــــــــــــــرده و مردمانی نه چنین دلمــــــــــــــــــــــــــــــرده سالهاست گشته ام و می گردم …….. باید از اینجا سفری کرد به دور دور دور […]
می بخشم آدمها را و می گذارم حوالیِ احوال من تا آنجا که بخواهند قضاوت کنند….عبور میکنم از بی تفاوتی هاشان…می ایستم کنار بازیهاشان, ساده تماشا میکنم….دروغ هایشان ..ریاهایشان ومی بخشم آدمها رالبخند می زنم به […]
تجلی گه خود کرد خدا دیده ی ما رادر این دیده در آیید و ببینید خدا را خدا در دل سودا زدگانست بجوییدمجویید زمین را و مپویید سما رابلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیماگر دوست […]