تق،صداي شكستنش بودو سكوتي محض،صداي افتادنش درهماننقطه خط ادامه داشت ولي مداد ديگر ادامه نداد …چون شكسته بود …اما فقط براي چند لحظه …مداد سكوت را شكست و قد علم كرد و با كمك مدادتراش فرياد […]
آهاي کافه چياز ما که گذشتاما هر که تنها آمد اينجامپرس چه ميل داريتلخ ترين قهوه ي دنيا را برايش بريزآدمهاي تنها..ادمهای عاشقمِزاج شان به تلخي ها عادت دارد.
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست مستان میعشق درین بادیه […]
به خرابات برید….. از در این خانه مرا که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست که به زنجیر ببندد دل دیوانه مرا؟ می بیارید و تنم را بنشانید چو […]