عاشقی خواهی که تا پایان بری بس که بپسندید…… باید ناپسند زشت باید دید و …..انگارید خوب زهر باید خورد و ……انگارید قند توسنی کردم …….ندانستم همی کز کشیدن سخت تر گردد کمند ابوسعید ابوالخیر
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرملطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگوکه من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای […]
شستم ز میدر پای خم، دامن ز هر آلودگی دامن نشوید کس چرا، زابی بدین پالودگی میگفت واعظ با کسان، دارد می و شاهد زیان از هیچکس نشنیدهام حرفی بدین بیهودگی روزی که تن فرسایدم در […]
من و شعر وجویباررفتیم و رفتیمبه آنجا رسیدیم آنجا که دیگرنه جای پای کس بودو نه آشنا بوددرختان به آیین دیگر..چون راست قامتان ازاد ..بی ترس از تبر ظلم وخرافات سر بر اسمان داشتند و مرغان […]