تمام اهالی شهریا در خوابند ..یا با افیون خرافات بخوابشان برده اندیا اگاهانه خود را بخواب زده اند تا نبینند ..نشنوند وشاید هم نفهمنندواینک به تعبیر خواب های خویش مشغولندویا در رویا های خویش غرقوکسی بیداریم […]
می آیی و من می روم ای مرد دیگر چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهیمی آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست باران نرمی بر غبار کوره راهی دشت بلاخیز غریب تفته ای بود […]
اززمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم آوار پریشانی است ، رو سوی چه بگریزیم ؟ هنگامه حیرانی است،خود را به که بسپاریم ؟ تشویش هزار” آیا ، وسواس […]
پشت سر صف همه سربازها .. که همیشه پیاده اند شاهی هست.سربازها ساده دلانه می جنگند،می کشند و کشته می شوند که شاه سقوط نکند .یا سواران بخطر نیفتند و نمی دانند که هیچ فرقی نمی […]
قناری،… در کنج قفس گوشه ایوان ،….در خروش خوشایند آرزوهایش غوطه میخورد و به رویا فرو رفته بود ،…چون شاهین بر فراز دشت در جولان بود و ابهتش را به رخ کبوتران میکشید ،…. با آواز […]
همه چیز را یاد گرفته ام !یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریمیاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنمتو نگرانم نشو !!همه چیز را یاد گرفته ام !یاد […]