آفتاب است و بیابان چه فراغنیست در آن نه گیاه و نه درختغیر آوای غرابان دیگربسته هر بانگی از این وادی درختدر پس پرنده ای از گرد و غبارنقطه ای لرزد از دورسیاه چشم اگر پیش […]
برو ای عشق میازارم بیش، از تو بیزارم و از کرده خویش من کجا ،این همه رسوایی ها؟،دل دیوانه و شیدایی ها؟ من کجا ،این همه اندوه کجا؟ ،غم سنگین چنان کوه کجا ؟ من پرستوی […]
غریبه اشنااز ما گذشت ..ولینگذار هرکسی از راه رسیدبا ساز دلت تمرین نوازندگی کند...یک نوازنده ماهر وعاشق چون منبرای همیشه..ساز دلت را خوش می نواخت .وخون عشق را در رگهایت به جوش می اورد .ولی نوازنده […]
دیریست در بهارانِ خاطرات برگ و گُل از یاد باغ و گلشن رفته است و از شقاوت شلاق بادها ی ظلم وبیداد وجهل گلبرگهای گلبُنِ بی خار ازین دیار پر کشیده اند وای من نخلها وخرما […]
داستان غم انگیزی است دستی که داس را برداشت همان دستی بود که یک روز در مرزعه گندم کاشت نگاهی که ترا بدرقه کرد همان نگاهی بود که ترا بخود خواند وکاه های سر مترسک را […]
من آن ناخوانده آوازم… صدای زخمی سازم… به دنبال صدایم باش … برای تو اگر رازم… من آواز بیابانم … صدای بغض بارانم … بریده از نیستانم … غمی دارم که می خوانم ... من آن […]
اگر مستضعفی ديدی،ولي از نان امروزتبه او چيزی نبخشيدی.به انسان بودنت شک کناگر چادر به سر داری،ولي از زير آن چادربه يک ديوانه خنديدیبه انسان بودنت شک کناگر قاری قرآنی،ولي در درکِ آياتشدچارِ شک و ترديدی.به […]
ابشاری در من جاریستابشاری از دوستی ومهربانی ..نرم واهسته بیا چون نسیممرا ببین ..لمس کن وجرعه ای از این ابشار با من بنوشازین ابشار محبت وعشق .. انگاه خواهی دیدگرم می شوی ..سیراب می شوی . […]