دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم که هر شبی را روزی مقدرست انجام تمام فهم نکردم که ارغوان و گلست در آستینش یا دست و ساعد گلفام در آبگینه اش آبی که گر قیاس […]
سكوتي اينچنين كه اكنون ميان تو و من نشسته است! مملو از نا گفتني هاييست كه كلام در تعبيرش عاجز است!اين سكوت مقدس اگر چه غمگين! ولي فرياد رساي عشق است!عشق..عشق وبازهم عشق گوش کن .در […]
الهی… با خاطری خسته…دلی به تو بسته!دست از غیر تو شسته…در انتظار رحمتت نشسته ام.میدهی…کریمینمیدهی…حکیمیمیخوانی…شاکرممیرانی…صابرمالهی احوالم چنانست که میدانیو اعمالم چنین است که می بینینه پای گریز دارم و نه زبان ستیز…الهی مشت خاکی را چه […]
باران می باردبر شیروانی خانه ام وبر تارهای دلم و باز من در پشت پنجره می بینم رؤیای خیس آمدنت را با لباسهائی که در باران خیس شده باشد و باز باران پشت همیشه ی آسمانمی […]