ترانهای روی زمین افتاده بود.قناری کوچکی آن را برداشت و در گلوی نازک خود ریخت.ترانه در قناری جاری شد. با او در آمیخت.ترانه آب شد. ترانه خون شد. ترانه نَفَس شد و زندگی…قناری ترانه را سر […]
شعر من از عذاب تو گزند تازيانه شدضجه مغرور تنم ترنم ترانه شد حماسه ی زوال من در شب تلخ گم شدنضيافت خواب تو را قصه عاشقانه شد برای رند در به در اين من عاشق […]
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم . آینه ها وشب پره های مشتاق را به من بده روشنی وشراب را آسمان بلند وکمان گشاده پل پرنده و قوس و قزح را به من […]