فریاد می کشی ..که هنوز زنده ام
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
گریه شوق
۱۸ مهر ۱۴۰۲من روسپی هایی دیده ام که بدن خود را می فروختند….
بسیار گران تر از ما
که روحمان را می فروشیم به هیچ!!
باورمان را می فروشیم مجانی
دین مان را می فروشیم به مشتی خرافات پیچیده در زر ورق جهل
.انها مارا می خرند به کمتر از هیچ
شاید فکر می کنند ما نیز روسپیانی هستیم ارزان
به بهانه بهشتی که خود نیز نمیدانند چگونه است
یا به تهدید جهنمی که خود بوجود اورده اند
دنیای دیگر را ..به بهای سکه ای در صندوق بما می فروشند
وبا این سکه ها این دنیای خود را اباد می کنند
خدای من ..چقدر همه چیز ارزان شده ..حتی عشق وحتی ایمان
شرف…. وجدان وارزانتر از همه انسان
گاهی شک می کنم نکند انها درست می پندارند .
