به سراغ خواب هایم بیانامم را از نو بخواندست هایم را بگیرروی خوش زمانه ام بشوباید تنهایی را … تنها گذاشتُتا انتهای آدمی رفتتو را ماه نامیدشعر را به نام های تو سپرددیگر …با توتمام آبی […]
حرفی برای فریاد، چون غسل در تن بادمانند شبنمی بر، گلبرگهای میعادیک شعر ز غم گرفتن، در قحطی شکفتنیک شکوه نامه از من، از خود به خود نوشتناشکی به پاکی رود، جاری شد و بیاسوداز تن […]
وقتی تو بیائی .وقتی با تو روبرو شوم در اینه چشمهای زیبایت زلفهای دختر عشق را شانه میزنم ولب های میگونش را سرخابی تر میکنم وقتی بیائی با تو ترانه میخوانم ودر دستهای هم تکثیر می […]
عشق تو کودکیست، باموی طلایی نه هر آنچه شکستنی را، میشکند باران که گرفت به دیدار من میآید بر رشتههای اعصابم راه میرود و بازی می کند و من تنها صبر در پیش میگیرم عشق تو، […]
خداوند برای گفتن حرفهای بسیار داشتکه در بی کرانگی دلش موج میزدو بیقرارش میکردو آن هنگام دریاها را از اشکهایی که در تنهاییش ریخته بود لبریز میساختبا شوق ….انسان را افرید .به ان افتخار کرد .برای […]