پرویز افتخاری

۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

وقت آنست که ما جانب میخانه شویم

وقت آنست که ما جانب میخانه شویمچون پری ساقی ما شد همه دیوانه شویمجرعه ای چون بچشیدیم ز میخانه ی عشقعهد و پیمان شکنیم از پی پیمانه شویمآشنای حرم عشق چو گشتیم کنونخویش را ترک کنیم […]
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

سالهاست غرق سیاهی شبیم

چه خياليست که پنداشته ايمبعدِ هر تاريِ شبسرخي روشن خورشيد پديدار شود؟سال‌ها غرق سياهي شبيمآن لهيب خونينرقص جادو زده‌ي شعله‌ي عصيان و فراموشي ماست صبح صادق نرسيدست هنوز…؟؟؟ —
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

از در مــســجــد و مــیــخــانــه نـبایــد تــرســیـد

باز کـن ! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــداز در مــســجــد و مــیــخــانــه نـبایــد تــرســیـد راز بــد مـســت شــدن در خـُـم می پـنهان استسر بکش ! از دو ســه پـیـمانــه نباید ترسـیـد بگذر از مــردم ســجـّـاده نـشـیــنی […]
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

من از عطر آهسته ی هوا می فهمم

من از عطر آهسته ی هوا می فهممتو باید تازه گی هااز اینجا گذشته باشی.گفت وگوی مخفی ماه وپرده پوشی آب همهمین را می گویند. دیگر نیازی به دعای دریا نیستگلدان ها را آب داده ام […]
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

می دانمحالا سالهاست که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری آن همه صبوری من ديدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده هی بوی بال کبوتر و نایِ تازه‌ی […]
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

زندگی یک مهمانی اجباری ست

کاری نمی شود کردزندگی یک مهمانی اجباری ستزنیاز آرایشِ زیادبه دلقک ها شبیه شده استزنی دیگرزیرِ حجاببه معصومیتِ از دست رفته اششکلک در می آوردکمی آن طرف ترمردیدر کت و شلوارمردانگی را عکس گرفتو مردی دیگربا […]
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

کیستم من؟ چیستم من؟ خسته ای دیوانه ای

قطره ای آبم ز چشمی اشکبار افتاده امپاره ای آهم به راهی بیقرار افتاده امآتشم در خرمن امال خویش افکنده امناله ام در دامن شبهای تار افتاده امبوسه ای نشکفته ام در موی او پیچیده امحسرتی […]
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

زندگی کن

زندگی کن نه برای دیگران ، نه به خاطر چیزی .فقط برای خود زندگیبرقص ، فقط به خاطر خود رقص ؛بخوان ، فقط برای آواز ؛آن گاه سرتا پای زندگی‌ات ملکوتی می شود ،و فقط در […]