پرویز افتخاری

۹ اسفند ۱۳۹۵

ستاره عشق

پنجره دلت را بگشا..ستاره عشق بتو چشمک میزند قبل از دمیدن صبح عاشق شو فردائی در کار نیستصبح دیگر ماه نیست تا از شرم بوسه هایمان در پس ابرها نهان شود وستاره هائی نیستند که چشمک […]
۷ اسفند ۱۳۹۵

معلوم نیست..چرا ؟؟؟؟

معلوم نیستانسان چرا همیشه عاشق کسی می شودکه شایستگی عشقش را ندارد!!!!!شاید این تنها راه برای بازیافتن تعادل از دست رفته ی دنیایی استکه در آن زندگی می کنیمشاید داریم از خودمان انتقام میگبریم این قدیمی […]
۶ اسفند ۱۳۹۵

یادش بخیر 2

مادر بزرگ تعریف میکرد :نمک، سنگ بود. برنج چلو را ساعتی با سنگ نمک می خواباندیم تا کم کم شوری بگیرد. غذا را چند ساعتی روی شعله ی ملایم چراغ خوراک پزی می نشاندیم تا جا […]
۶ اسفند ۱۳۹۵

یادی از گذشته ها 1

يادش بخير به بهانه ی خانه تكوني  همه دور هم جمع میشدیم…یادش بخیر ، به بهانه ی خانه تکانی یک دل سیر میخندیدیم … یادش بخیر ، به بهانه ی خانه تکانی دلهایمان نیز از کینه […]
۳ اسفند ۱۳۹۵

داستان مثل یک وجب روغن روی آش

  ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد. رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع می شدند و هر یک کاری انجام […]
۲۳ بهمن ۱۳۹۵

از آبشار پرسیدند

از آبشار پرسیدند تو چیستی گفت اشک کوهگفتند کوه از چه میگرید گفت از جدایی دوست گفتند تو چرا سرافکنده ای و سر به سنگ میزنیگفت نمیدانم در برابر محبت دوست چه باید بکنم
۲۳ بهمن ۱۳۹۵

لازم است گاهی عیسی باشی

لازم است گاهی عیسی باشی تا با محبت وعشق همه دلمردگان را زنده کنی لازم است گاهی ایوب باشیتا با صبر به جفای دوست ودشمن همه را ببخشی ولی لازم است گاهی ..نه نه … همیشه […]
۱۸ بهمن ۱۳۹۵

تو زیبایی

• تو زیبایی• یگانه و ساده همانند خودت• با سلوک شگفت اندامت و • نان تازه ی هر روزنگاه ت مرا می خوراند نان عشق را • و زمزمه ی دستان سخاوتت در سفره نوازشت • […]
۱۵ بهمن ۱۳۹۵

در درون من دخترك كوچكيست

در درون من دخترك كوچكيستكه رمز گل ها رابا شبنم ميداندو زبان ابرها را ميفهمد با صداي بارش باران به خواب ميرود و با بوسه صبحگاهي خورشيد از خواب بر مي خيزد نفس باد را بر […]