پرویز افتخاری

۲۶ آبان ۱۳۹۳

دعا

بیائید از ته دل دعا کنیمدعا کنیم برای تحقق رویاهای اینکهآسمان آبی تر باشدودلهای انسانها بی کینهوپر از… دوستی وعشقوبچه ها فقط برای آبنبات های تو کمد مادر بزرگها گریه کنندنه شکم گرسنهونخلهای زیتون…روی گلبرگهای تمام […]
۲۵ آبان ۱۳۹۳

این چشمها

می گفت با غروراین چشمها که ریخته در چشم های تو گردنگاه را این چشمها که سوخته در این شکیب تلخ رنج سیاه را این چشمها که روزنه آفتاب را بگشوده در برابر شام سیاه تو […]
۲۴ آبان ۱۳۹۳

از کفــر من تــا دیـن تــو

از کفــر من تــا دیـن تــو راهـی به جـز تــردید نیستدلخوش به فانوسم نکن اینجا مگر خورشید نیست؟ بــا حــس ویــــرانـــی بیــا تــا بشکنــــد دیــــوار مــنچیـــــزی نگفتـن بهتــــر از تکــرار طـــوطــی وار مــن بــی جستجـو ایمـان […]
۲۴ آبان ۱۳۹۳

آن که می‌ترسد می‌ترسانَد!

حاصل عشق مترسک به کلاغ        مرگ یک مزرعه بود ! ایستاده در بادشاخه‌ی لاغر بیدی کوتاهبر تنش جامه‌ای انباشته از پنبه و کاهبر سر مزرعه افتاده بلندسایه‌اش سرد و سیاهنه نگاهش را چشمنه کلاهش را […]
۲۲ آبان ۱۳۹۳

راه نزدیک

می بوسم … دستی رامی پویم..راهی راومی جویم..نگاهی راوهرنسیم بیداری راکه من بنده را بخدایم نزدیک تر کندراهی بدور از خرافات ..ترس… جهل ..راهی از جاده زیبای عشق ومهربانی ومحبتراهی که نه به طمع بهشت بروم […]
۲۲ آبان ۱۳۹۳

عشق چیست؟؟؟؟

عشق چیست كران دار است يا بي انتها؟بخشيدني است يا دريافتني؟قسمت پذير است يا نثار كردني؟بينا و عاقل است يا بي فهم و عاجز؟عشق به عشق است يا عشق به معشوق؟لقلقه زبان است يا غلغله جان؟راز […]
۲۱ آبان ۱۳۹۳

دمی دیگر با سیاوش کسرائی

با همه خستگی و خونریزی با همه درد که می پیچم از آن بر خویش با همه یاس که صحراست به آن آلوده پیش می ایم … می ایم پیش من بدین گونه نمی خواهم مرگ […]