پرویز افتخاری

۳ مرداد ۱۳۹۴

ساقی افسونگر

ای ساقی افسونگر  از باده خرابم کن مستم کن وهستم کن ..سرمست شرابم کن فردوس وجهنم را دروازه فرو بستند بگشا در میخانه ..مست از می نابم کن زاهد تو وصد دانه ..ساقی من وپیمانه باکی […]
۲ مرداد ۱۳۹۴

رفتن ..رفتن

کفشهایم را میپوشم..بندهایش را محکم می بندم کمربندم را هم تا ته محکم میکنم و در زندگی قدم میزنم.. من زنده ام و زندگی..ارزش رفتن دارد..نروی مرده ای !!!! آن قدر می روم تا صدای پاشنه […]
۲ مرداد ۱۳۹۴

گرگها

گرگها را دوست دارم… ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪﺳﻠﻄﺎﻥِ ﺟﻨﮕــَـﻠَﻨﺪ ! ﻭ ﺑﺒﺮ ﻗﻮﯼ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﯿﻮﺍﻥِ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ ! ﺍﻣﺎ ﺧﻨﺪﻩَ ﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭِﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﯿـــﺮﮎ …از ترس شلاق ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﭙَﺮﻧﺪ ! ﻭﻟــﯽ ” […]
۲ مرداد ۱۳۹۴

نمی رسد

دستان بسته ام به دعایی نمی رسدوز آسمان خسته صدایی نمی رسددیریست مثل عقربه ها می روم ز خویشدر طول جاده ای که به جایی نمی رسد …دیگر امیدوار کدامین اجابتی؟وقتی صدای تو به خدایی نمی […]
۲ مرداد ۱۳۹۴

گاهی اوقات

گاهی اوقات قرارست که در پیله ی دردنم نمک “شاپرکی” خوشگل و زیبا بشوی گاهی انگارضروری ست بِگندی درخودتا مبدل به” شرابی” خوش و گیرا بشویگاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند تا تو پرواز کنی،راهی صحرا […]
۱ مرداد ۱۳۹۴

زندگی یک مهمانی اجباری ست

کاری نمی شود کردزندگی یک مهمانی اجباری ستزنیاز آرایشِ زیادبه دلقک ها شبیه شده است زنی دیگرزیرِ حجاببه معصومیتِ از دست رفته اششکلک در می آوردکمی آن طرف ترمردیدر کت و شلوارمردانگی را عکس گرفتو مردی […]
۱ مرداد ۱۳۹۴

گل یا پوچ عشق

ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ گل ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ …!!!ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ …ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪﺑﻮﺩ …ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ !!!ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ […]