پرویز افتخاری

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴

باران که شدى

باران که شدى مپرس ، اين خانه ى کيستسقف حرم و مسجد و ميخانه يکيستباران که شدى، پياله ها را نشمارجام و قدح و کاسه و پيمانه يکيستباران ! توکه از پيش خدا مى آییتوضيح بده […]
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

گاهی

هرازگاهیخودت را هَرَس كن…شاخه های اضافیت را بزن…پای تمام شاخه بریده هایت بایست… تمام سختی هایت…دردهایت…باغبانی کن خودت را…خاطرات بدت را…سَبُك كن فكرت را…از هرچه آزارت می دهد…ریاضیدان باش…حساب و کتاب کن…خوبیهای زندگیت را جمع کن…آدمهای […]
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

گریه مستانه

امشب شده ام مست که مستانه بگریمبگذار شبی ، گوشه ی میخـــانه بگـــریمزآن آمده ام مست در این میکده کامشببر قـهـقهه ی ســاغــر و پیــمانه بگـــریمافسانهء دل قصهء پـــر رنــج و ملالیستبگذار براین قصه و افســـانه […]
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

قدیمی ها

می خواهم مثل قدیمی ها خوشبخت باشیمیک خوشبختی ساده ی دوست داشتنییک ایوان و عصرهای جمعه تکیه دادن به یک صندلیو زیر لب زمزمه کردن یک شعرشنیدن صدای بازی بچه ها صدا کردن نام توجانم شنیدن […]
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

اهو وشیر

سرعت آهو 90 کیلومتر در ساعت است در حالی که سرعت شیر 57 کیلومتر در ساعت است پس چطور آهو طعمه ی شیر می شود؟....ترس آهو از شکار شدن باعث می شود که او برای سنجش […]
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

ساقیا می ده

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را ملکت آل بنی آدم ندارد…….. قیمتی خاک ره باید شمردن دولت پرویز را دین زردشتی و آیین قلندر […]
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

ترک خودپرستی کن

گر به چشم دل جاناجلوه های ما بینی در حریم اهل دل جلوه خدا بینی راز آسمانها را در نگاه ما خوانی نور صبحگاهی را بر جبین ما بینی در مصاف مسکینان چرخ را زبون یابی […]
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

خانمانسوز بود، آتش آهی گاهی

خانمانسوز بود، آتش آهی گاهی                                  ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی گر مقدر بشود، سلک سلاطین پوید                              سالک بیخبر خفته براهی گاهی قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود                      بعزیزی رسد افتاده بچاهی […]
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

بت شکن

از کسی که نمی شناسی…؛وخیال می کنی که می شناسی گاهی بُــتی درست می کنی…بزرگ وزیبا او را به عرش میرسونی تا جائی که خیال میکند براستی انقدر بزرگ است وتو بازهم بزرگش می کنی آنقدر […]