عشق باید در نگاه مردمانعشق باید در میان سفره مانعشق باید مثل آبجاری و زیبا و ناب…مستیش همچون شرابعشق باید گل شود در باغچهآینه باشد به روی طاقچههر سبد هر جا که هست از هرچه هستعشق […]
چنان ساقی به ساغر باده را مستانـه می ریزد که گوئی خون دل از شیشه در پیمانه می ریزد مـــن و تـــو آشنای فصل های مشترک بودیــــم کنـــون طرح جــــدائی بین ما بیگانــــه می ریزد
خواهم که شبی پروین در دامن شب ریزم یعنی که به چشم سر بر زلف تو آویزم بیهوده نیفتادم چون خاک به چشم چرخ تا پا نخورم از کس بر دوش نمی خیزم خواهم که به […]
همیشه رفتن ……رسیدن نیست “اما برای رسیدن باید رفت :حرکت کرد چون ابشاری سر به سنگها زد در ماندن چون مرداب می گندی در قفس ..چون پرنده اسیر به دانه وقفس عادت می کنی ولی حتی […]
یاد گرفتم كه از هیچ لبخنديخیال دوست داشتن به سرم نزند! از هیچ نگاهی دلم نلرزد یاد گرفتم كه هرگاه بشنوم تا فردا… به روي خود نیاورمكه فرداها هیچوقت نمی آیند که تا کنون هم نیامده […]