پرویز افتخاری

۱ بهمن ۱۳۹۳

آدم برفی نیستم

آدم برفی نیستم که به پایت یک شبه آب شوممن رودخانه ام خروشان وزلال سرشار از عشق وپاکی که از روی سنگهائی چون تو عبور خواهم کرد من به دریا ی عشق خواهم پیوست وتو تا […]
۱ بهمن ۱۳۹۳

نخستین نگاه

نخستین نگاهی که ما را به هم دوختنخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،نخستین کلامی که دل های ما رابه بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد، پر از مهر بودی!پر از نور […]
۲۹ دی ۱۳۹۳

فنجان آب فنچ هایم را عوض کردم

“فنجان آب فنچ هایم را عوض کردمو ریختم در چینه جای خردشان ارزنوان سوی تر ماندممحو تماشاشان.دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسویهی می پرند از میله تا میلهبا رفرفه ی آرام پرهاشان.گفتم چه سود از […]
۲۹ دی ۱۳۹۳

دمی با استاد شفیعی کدکنی

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکندر این حصار جادویی روزگار بشکنچو شقایق از دل سنگ برآر رایت خونبه جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکنتو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانهلب زخم دیده بگشا […]
۲۸ دی ۱۳۹۳

شطرنج زندگی

تنها که باشیشطرنج در تمام زندگی اترسوخ می کند..تا یادت بماند هرگزپایت را از بی کسی هایت دراز تر نکنی..شطرنج یعنیطوری محاصره می شویکه با هر قدم خودت را یکبار از دست می دهی..باور کن..این عشق […]
۲۸ دی ۱۳۹۳

درخشش چشمانت

چرا درخشش چشمانتاین را به من نگفت که جاده عشق تو روزی به بن بست خواهد رسید و در این کوره راه من خواهم ماند و خاطراتی از هم گسسته چرا دستان گرمت .به من نگفت […]