فروغ فرخزاد

۲ مرداد ۱۳۹۴

گاهی اوقات

گاهی اوقات قرارست که در پیله ی دردنم نمک “شاپرکی” خوشگل و زیبا بشوی گاهی انگارضروری ست بِگندی درخودتا مبدل به” شرابی” خوش و گیرا بشویگاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند تا تو پرواز کنی،راهی صحرا […]
۱۶ خرداد ۱۳۹۴

سلام ماهی ها… سلام، ماهی ها

سلام ماهی ها… سلام، ماهی ها سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت […]
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴

به انسان بودنت شک کن

اگر مستضعفی ديدی،ولي از نان امروزتبه او چيزی نبخشيدی.به انسان بودنت شک کناگر چادر به سر داری،ولي از زير آن چادربه يک ديوانه خنديدیبه انسان بودنت شک کناگر قاری قرآنی،ولي در درکِ آياتشدچارِ شک و ترديدی.به […]
۸ فروردین ۱۳۹۴

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود […]
۸ فروردین ۱۳۹۴

سپیده ی عشق"

آسمان همچو صفحه ی دل من روشن از جلوه های مهتاب است امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خواب است خیره بر سایه های وحشی بید می خزم در سکوت بستر خویش […]
۲ دی ۱۳۹۳

دمی دیگر با فروغ فرخزاد

نگاه کن که غم درون ديده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهء سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن…تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا […]
۲۰ تیر ۱۳۹۳

پرنده مردنی است

دلم گرفته استدلم گرفته استبه ایوان می روم و انگشتانم رابر پوست كشیده ی شب می كشمچراغ های رابطه تاریكندچراغهای رابطه تاریكندكسی مرا به آفتابمعرفی نخواهد كردكسی مرا به میهمانی گنجشك ها نخواهد بردپرواز را به […]