اشعار

۲۱ دی ۱۳۹۳

مهرورزان زمان‌های کهن

مهرورزان زمان‌های کهنهرگز از خويش نگفتند سخنکه در آنجا که” تو” يیبر نيايد دگر آواز از “من”!ما هم اين رسم کهن را بسپاريم به يادهر چه ميل دل دوست،بپذيريم به جان،هر چه جز ميل دل او […]
۱۹ دی ۱۳۹۳

خون دل شیشه

چنان ساقی به ساغر باده را مستانـه می ریزد         که گوئی خون دل از شیشه در پیمانه می ریزد مـــن و تـــو آشنای فصل های مشترک بودیــــم         کنـــون طرح جــــدائی بین ما بیگانــــه می ریزد
۱۷ دی ۱۳۹۳

محبت پا به زنجیر است

گلویم سخت پر درد و صدایم سخت دلگیر استهوای عشق مسموم و محبت پا به زنجیر است به چشمِ خویش دیدم پیکرِ الفت به پای داربه پا خیزید ای یاران نفیرِ بارشِ تیر است بگو از […]
۱۶ دی ۱۳۹۳

به مهر تو اي ماه زيبا…… قسم ….

به مهر تو اي ماه زيبا ……قسم …. به چهر تو اي ماه رخشا قسم….. به آن سينه ي همچو صبح بهار……….. به آن زلف چون شام يلدا….. قسم. به آن خنده ي شکرين نوشبار…. به […]
۸ دی ۱۳۹۳

شهر خاموش من

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟ شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟ می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟ کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن شیهه […]
۷ دی ۱۳۹۳

دگر مرا صدا مکن

دگر مرا صدا مکنمرا ز جام باده‌ام جدا مکنکه جام من به من جواب می‌دهدبه من کلید شهر خواب می‌دهددرون خواب‌های منتویی و دست‌های مهربانتویی و عهدهای استوارو هرچه هست عاشقانه پایداربرو مرا صدا مکنز کوچه‌خواب‌های […]
۷ دی ۱۳۹۳

غزلی زیبا از هما میرافشار

عاشق نشدي زاهد، ديوانه چه مي داني؟ در شعله نرقصيدي، ….پروانه چه مي داني؟ لبريز مي غمها، ……..شد ساغر جان من. خنديدي و بگذشتي، پيمانه چه مي داني؟ يك سلسله ديوانه، ……….افسون نگاه او اي غافل […]