اشعار

۱۵ مهر ۱۳۹۳

دمی با حمید مصدق

دل وحشت زده در سینه من می لرزید دست من ضربه به دیوار زندان کوبید ای همسایه زندانی من ضربه دست مرا پاسخ گوی ضربه دست مرا پاسخ نیست  تا به کی باید تنها تنها وندر […]
۱۲ مهر ۱۳۹۳

صدا مکن

دگر مرا صدا مکنمرا ز جام باده ام جدا مکنکه جام من به من جواب میدهدبه من کلید شهر خواب میدهددرون خوابهای منتویی و دستهای مهربانتویی و عهدهای استوارو هرچه هست عاشقانه پایداربرو مرا صدا مکنز […]
۱۱ مهر ۱۳۹۳

دمی با جبران خلیل جبران

باد در گوش بلوطهای بلند…همان قصه ی شیرینی را حكایت می كند كه با تیغه های ظریف و باریك علف می گوید….تنها آنكس شریف و بزرگ است كه صدای باد را در ساز وجود خویش به […]
۱۱ مهر ۱۳۹۳

دکتر رعدی اذرخشی

خواستم راز درون فاش کـنم یار نـخواست نگـهـی کرد و سخن شیوه ابهـام گـرفت گـفت دور از لب و کامم لب و کام تو چه کرد؟ گـفتـمش بوسه تـلخی ز لب جام گـرفت گـفت در آتـش […]
۲۵ شهریور ۱۳۹۳

همواره تویی

شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهیآوای تو می خواندم از لابتناهیآوای تو می آردم از شوق به پروازشب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهیامواج نوای تو به من می […]
۲۵ شهریور ۱۳۹۳

در

باید ایستاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار توست و اگـــــــــــر بی گـــــاه به در کوفتـــنت پاسخی نمی آید کوتــــــــــــاه است در ، […]
۲۵ شهریور ۱۳۹۳

کلید.. از احمد شاملو

رفتم فرو به فکر و فتاد از کفم سبوجوشید در دلم هوسی نغز:«ــ ای خدا!«یارم شود به صورت، آیینه‌یی که من«رخساره‌ی رفیقان بشناسم اندر او!»بردم سخن به چله‌نشینانِ کوهِ دور.گفتند تا بیفکنم ــ از نیَّتی که […]