اشعار

۲۸ مرداد ۱۳۹۳

دمی با شیخ بهائی

آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]
۹ مرداد ۱۳۹۳

دمی دیگر با شیخ بهائی

آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختنداز تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختنددی مفتیان شهر را …..تعلیم کردم مسئلهو امروز اهل میکده، رندی ز من آموختندچون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفریک رشته از زنار […]
۳ مرداد ۱۳۹۳

دمی با منوچهر اتشی

و خوشه های منقلب جودر امتداد پشته فراری شدندشب خدعه بار بودشب آشیان چبچله ی خنجربیمار بودفریاد آفتاب را نشنیدتردید آفتاب را شبگاهی که می کشاند او رادر خندق افول ندیددست سیاه دشمن در آستین دوستاز […]
۳ مرداد ۱۳۹۳

دمی دیگر با عماد خراسانی

دنیای روشن ما …..برتر ز کفر و دین استمن عاشقم تو زاهد،… فرق من و تو این استفردوس و حور و دوزخ ……یکتن ندید و بینمتیری که در کمان است، مرگی که در کمین استدر پشت […]
۲۰ تیر ۱۳۹۳

پرنده مردنی است

دلم گرفته استدلم گرفته استبه ایوان می روم و انگشتانم رابر پوست كشیده ی شب می كشمچراغ های رابطه تاریكندچراغهای رابطه تاریكندكسی مرا به آفتابمعرفی نخواهد كردكسی مرا به میهمانی گنجشك ها نخواهد بردپرواز را به […]
۶ تیر ۱۳۹۳

دمی با زنده یاد خسرو گلسرخی

شعری پرشور از شاعری پرشور زنده یاد خسرو گلسرخی رهروان خسته را احساس خواهم داد ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت لحظه ها را در […]