غزلی زیبا از هما میرافشار
۷ دی ۱۳۹۳
شهر خاموش من
۸ دی ۱۳۹۳

دگر مرا صدا مکن

دگر مرا صدا مکن
مرا ز جام باده‌ام جدا مکن
که جام من به من جواب می‌دهد
به من کلید شهر خواب می‌دهد
درون خواب‌های من
تویی و دست‌های مهربان
تویی و عهدهای استوار
و هرچه هست عاشقانه پایدار
برو مرا صدا مکن
ز کوچه‌خواب‌های سایه پرورم
دگر مرا جدا مکن…صدا مکن
چو سایه بگذر از سرم
مرا ز سایه‌های دوستی سوا مکن
چه حاصلی ز شمع‌های بی‌فروغ
ز خنده‌ها
چه حاصلی ز گفته‌های سر به سر دروغ ؟
تو از روندگان راه عشق نیستی
تو نیستی ز دل‌شکستگان
بگیر راه خویش و تن رها کن از بلا
چون من دل رمیده طالب بلا مکن
تن سلامتت به درد مبتلا مکن
مرا به قصه‌های کودکانه در شبان هول
جدا مکن از این غم قدیم
از این غم ندیم
صدا مکن
دگر ترانه سر در این شبان دیرپا نکن
بخواب نازنین من به خواب ناز
که من تمام شب نخفته‌ام
تمام شب به جام و جان
جز این سخن نگفته‌ام.وفا کن ای دل جفا کشیده باز..

ولی وفا به یار بی‌وفا مکن
سیاوش کسرائی

1012946_848263281890611_872973903026784045_n

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *