اشعار

۱۹ تیر ۱۳۹۴

گرچه آدم زنده بود….اما

  از همان روزی که دست حضرت قابیل!گشت آلوده به خون حضرت هابیلاز همان روزی که فرزندان « آدم »زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشیدآدمیت مرده بود گر چه « آدم » زنده بود!از همان روزی […]
۱۹ تیر ۱۳۹۴

گاهی فقط سکوت

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست تنها گناه آینه ها زودباوری است مهرت به خلق بیشتر از […]
۱۷ تیر ۱۳۹۴

خواب نباشد

آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری که به دریاست،به مرداب نباشدهرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادقآن را که به دل عشق بود،خواب نباشددر پیش قدت کیست که از پا ننشیندیا زلف تو را بیند […]
۱۵ تیر ۱۳۹۴

خواهم که آتش افتد،

خواهم که آتش افتد، در شهر آشناییوز ننگ آشنایان، بر جا اثر نباشدگوری بده، خدایا! زندان پیکر منتا از بهانه جویی، دل دربدر نباشدپایم چو پایه ی رز، یارب شکسته بهترتا از حریم خویشم، بیرون گذر […]
۱۵ تیر ۱۳۹۴

ﻋﻄﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ

ﻋﻄﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ..ﻓﺎﺭﻍﺍﺯ ﻏﻢ ، ﺧﻮﺩ پرﺳﺘﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ .ﻧﻢﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ،ﺍﺳﯿﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ …ﯾﺎﺩﺍﯾﺎﻡ ……ﻗﺪﯾﻤﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ….. ﯾﺎﺩﺩﻭﺭﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎ پاﮎ ﺑﻮﺩ …..ﭼﺸﻤﻬﺎﮔﻮﯾﺎﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﻧﺎﺏ ﺑﻮﺩ .ﻋﺸﻘﻬﺎﺑﻮﯼ ﻫم آﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ .ﻗﻮﻟﻬﺎﺭﻧﮓ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖﺩﺳﺘﻬﺎﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ […]
۱۴ تیر ۱۳۹۴

صدای باد ارام است

در این کورانِ تنهایی ، صدای باد آرام استبیا برگرد شیرینم ، بیا ! فرهاد آرام است کبوتر با دو چشمانت شکارم کردی و رفتیصبوری کن دلِ زخمی که این صیاد آرام است نباید بگذری از […]