اشعار

۲۵ شهریور ۱۳۹۳

شعری از احمد شاملو

عشقخاطره‌یی‌ست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،چرا که آنان اکنون هر دو خفته‌اند:در این سویِ بسترمردی وزنیدر آن‌سوی.تُندبادی بر درگاه وتُندباری بر بام.مردی و زنی خفته.و در انتظارِ تکرار و حدوثعشقیخسته
۲۰ شهریور ۱۳۹۳

دمی با سایه ..هوشنگ ابتهاج

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت ملال ما پرنده پر نمی زندیکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار […]
۲۰ شهریور ۱۳۹۳

دمی دیگر با احمد شاملو

عاشقان سرشکسته گذشتند، شرم‌سار ِ ترانه‌های بی‌هنگام ِ خویش. و کوچه‌ها ……بی‌زمزمه ماند و صدای پا. سربازان شکسته گذشتند، خسته..بر اسبان ِ تشریح، و لَتّه‌های بی‌رنگ ِ غروری نگون‌سار بر نیزه‌های‌شان. تو را چه سودفخر به […]
۱۸ شهریور ۱۳۹۳

رضی الدین ارتیمانی

دست شوقی با گریبان آشنا می خواستیمجامهٔ جان در غم عشقی فنا می خواستیمدیده گریان، سینه سوزان، دل طپان، جان مضطربشکر للّه یافتیم آنچ از خدا می خواستیمخود عیان بود آنچه می جستیم او را در […]
۱۸ شهریور ۱۳۹۳

ای کاروان

بــر قــدسيـان آسمان ….مــن هــر شبـي يـاهـــو زنــمگر صــوفي از «لا» دم زنـــد…. مــن دم ز «الا هــو» زنمبـاز هــوايــي نـیسـتـــم ….تـــا تــيــهوي* جـانهـا بــرمعَـنـقـاي قـاف قـربـتـم،…. كـــي بانگ بــر تـيـهو زنـــم؟مـن كـوكـويــي ديــوانــه‌ام صـــد شهـــر […]
۶ شهریور ۱۳۹۳

مرا ز راست ها که دروغند

مرا نجات بدهمرا ز کوچه ز میدانمرا ز ده ز بیابانمرا ز راست ها که دروغندمرا ز عشق که آغاز نفرت استمرا ز نفرتمرا ز عاطفه حتی نجات بدهمرا رها کن از این بختک سیاهاز این […]
۶ شهریور ۱۳۹۳

رقص مستان

اگر عشق با دل تبانی کند دلم دل شود …..میزبانی کند مرا این دوتا…. آسمان می برند به آن سو تر از بی کران می برند بزن مطرب آهنگ شور آفرین که از رقص مستان بلرزد […]
۳۰ مرداد ۱۳۹۳

ساقی نامه

ای ساقی خوش منظر مست میِ نابم کنروی چو مهَت بنمای بیهوش و خرابم کنکیفیت بیداری خون کرد دلم ساقیبرخیز و شرابم ده بنشین و به خوابم کنهر وقت که می خواران پیمانهٔ می نوشنداز چشم […]