اشعار

۲۱ مرداد ۱۳۹۴

خسته ام از این کویر ،

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیرآسمان بی هدف ، بادهای بی طرفابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیرای نظاره ی شگفت […]
۲۰ مرداد ۱۳۹۴

نماز باغ

چه خدا نزدیک است لب درگاه عبودیت توست به کناری بزن این پرده حجب همنوا شو ، تو بازمزمه سبز حیات به زلالیت  چشمان بهاری که گریست او همین نزدیکی ست عطر او در تن باغ […]
۲۰ مرداد ۱۳۹۴

کجاست؟

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟                           وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟ وآنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم                           وآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟ وآنکه جان‌ها به […]
۲۰ مرداد ۱۳۹۴

شبت خوش باد ، من رفتم

کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتمنگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینیز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد […]
۱۹ مرداد ۱۳۹۴

خبر نیست

از قوت مستیم ز هستیم خبر نیستمستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریختنقل من دلسوخته جز خون جگر نیستمستان می‌عشق درین بادیه رفتندمن ماندم و […]