اشعار

۱ بهمن ۱۳۹۳

نخستین نگاه

نخستین نگاهی که ما را به هم دوختنخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،نخستین کلامی که دل های ما رابه بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد، پر از مهر بودی!پر از نور […]
۲۹ دی ۱۳۹۳

فنجان آب فنچ هایم را عوض کردم

“فنجان آب فنچ هایم را عوض کردمو ریختم در چینه جای خردشان ارزنوان سوی تر ماندممحو تماشاشان.دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسویهی می پرند از میله تا میلهبا رفرفه ی آرام پرهاشان.گفتم چه سود از […]
۲۹ دی ۱۳۹۳

دمی با استاد شفیعی کدکنی

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکندر این حصار جادویی روزگار بشکنچو شقایق از دل سنگ برآر رایت خونبه جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکنتو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانهلب زخم دیده بگشا […]
۲۷ دی ۱۳۹۳

در سنگر

تو فاتحی !دستان تو سرگرم ساختن سنگر ،مشغول کاشتن بذر دوستی است …*تو فاتحی !تو فاتحانه فردای سرخ و زرد اعلام می کنی آغاز تولّد خود را                         با هزار آفتاب در چین ِچهره ی اسارتِ […]
۲۶ دی ۱۳۹۳

لوح مخدوش

لوح مخدوش من نگويم ، كه بدرد دل من گوش كنيدبهتر آنست كه اين قصه فراموش كنيدعاشقانرا بگذاريد ……….بنالند همهمصلحت نيست ، كه اين زمزمه خاموش كنيدخون دل بود نصيبم ، بسر تربت منلاله افشان بطرب […]
۲۶ دی ۱۳۹۳

هیچ کس گمان نداشت

هیچ کس گمان نداشت اینکیمیای عشق را ببینکیمیای نور را که خاک خسته راصبح و سبزه می کندکیمیا و سحر صبح را نگاه کنجای بذر مرگ و برگ خونی خزانکیمیای عشق و صبحو سبزه آفریده استخنده […]
۲۱ دی ۱۳۹۳

قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی

قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی این همه جلوه طاووس و خرامیدن او بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی چند بار آخرت […]