اشعار

۲۳ فروردین ۱۳۹۴

شیخ بهائی

عادت ما نیست، رنجیدن ز کسور بیازارد، نگوییمش به کسور برآرد دود از بنیاد ماآه آتش بار ناید یاد ماورنه ما شوریدگان در یک سجودبیخ ظالم را براندازیم، زودرخصت اریابد ز ما باد سحرعالمی در دم […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

اشك بارد زار زار

من ، بر اين ابري كه اين سان سوگواراشك بارد زار زار دل نمي‌سوزانم اي ياران ، كه فردا بي‌گماندر پي اين گريه مي‌خندد بهارارغوان مي‌رقصد ، از شوق گل‌افشاني نسترن مي‌تابد و باغ است نورانيبيد […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

به پيش روي من تا چشم ياري مي كند

به پيش روي من تا چشم ياري مي كند ، درياست چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداستدرين ساحل كه من افتاده ام خاموشغمم دريا ، دلم تنهاستوجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ستخروش موج […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

– مُعجز

گل شوق هستم آری ؛ آنچنان هستم که می خواهی بیا غرق شقایق کن ؛ مرا هر دم که میخواهی هلا ای مُعجز شیرین فصل ناب سبزستان ببین دست مرا ؛ آنگونه گُل کردم که میخواهی […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

دست از دلم بـــدار

دست از دلم بـــدار کــه دیوانه ام هنوز عمـــری بگرد شمع جمال تــو گشته امو آتش نخورده بــر پر پـروانه ام هنوز در خانه ای کـــه دولت وصل تو یافتـــمچون حلقه بسته بر در خانه ام […]
۲۲ فروردین ۱۳۹۴

چرا امشب

چرا پس مه نمی تابد …..بدشت وکوهسار امشب چرا زنبق نمی رقصد…… کنار جویبار امشب چرا نرگس بپای……. خود دمادم اشک میریزد یقین او هم چو من دارد…. بدل داغ نگار امشب نه سازی میزند مطرب […]
۲۱ فروردین ۱۳۹۴

من و انکار شراب

من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد تا به غایت ره میخانه نمی‌دانستم ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد زاهد و عجب و نماز و […]
۲۰ فروردین ۱۳۹۴

به پا خیزید ای یاران

گلویم سخت پر درد و صدایم سخت دلگیر استهوای عشق مسموم و محبت پا به زنجیر است به چشمِ خویش دیدم پیکرِ الفت به پای دار به پا خیزید ای یاران نفیرِ بارشِ تیر است بگو […]
۱۹ فروردین ۱۳۹۴

مردان خدا پرده ی پندار دریدند

مردان خدا پرده ی پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدندهردست که دادند ازآن دست گرفتند هرنکته که گفتند همان نکته شنیدندیک طایفه را بهر مکافات سرشتند یک سلسله را بهر ملاقات گزیدندیک فرقه […]