اشعار

۹ شهریور ۱۳۹۴

مادرم شاعر نیست

مادرم شاعر نیست در عوض نصف غزل های جهان را گفته! شعر را می فهمد مادرم قافیه ی لبخند است وزنِ احساس ردیفِ بودن مادرم مثنوی معنوی است حافظ و سعدی و خیّام و نظامی اصلاً… […]
۹ شهریور ۱۳۹۴

بی تو مهتاب شبی ….

  ﻓﺮﯾﺪﻭﻥ ﻣﺸﯿﺮﯼ ﺷﻌﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ” ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺷﺒﯽ ﺑﺎﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺷﺘﻢ “   و ﺧﺎﻧﻢ ﻫﻤﺎ ﻣﯿﺮﺍﻓﺸﺎﺭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺳﺮﻭﺩ : ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﻢ …ﺑﯽ ﺗﻮ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺯﺩﻩﯼ ﺩﺷﺖ […]
۹ شهریور ۱۳۹۴

خانه بــدوش

بیخود ز نوای دل دیوانهٔ خــــــــویشــــمساقی و می و مطرب و میخانهٔ خویشمزان روز که گردیده ام از خانه بــدوشـانهر جا که روم معتکف خانهٔ خــــویشــمبیداغ تو عضوی به تنم نیست چو طاوساز بال و پر […]
۷ شهریور ۱۳۹۴

دل و دین و عقل و هوشم

دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادیز کــــــــــدام باده ساقی به من خراب دادیچه دل و چه دین و ایمان همه گشته رخنه رخنه مژه های شوخ خود را به چه […]
۷ شهریور ۱۳۹۴

گاه گاه ز من یاد می کنی

ای آن که گاه گاه ز من یاد می کنیپیوسته شاد زی که دلی شاد می کنیگفتی: «برو»! ولیک نگفتـی کجـا روداین مرغ پر شکسته که آزاد می کنی پنهان مساز راز غم خویش در سکوتباری، […]
۵ شهریور ۱۳۹۴

ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ […]
۵ شهریور ۱۳۹۴

گفتمش…گفت

گفتمش هندوی زلفت،گفت طراری کندگفتمش جادوی چشمت،گفت عیاری کند گفتمش لعل تو خواهد کرد کام دل روا؟باز گفت آری کند لیکن به دشواری کندگفتمش بیمار عشقت را چو جان آمد به لبگفت لعل جانفزای من پرستاری […]
۵ شهریور ۱۳۹۴

تجلی گه

تجلی گه خود کرد خدا دیده ی ما رادر این دیده در آیید و ببینید خدا را خدا در دل سودا زدگانست بجوییدمجویید زمین را و مپویید سما رابلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیماگر دوست […]
۴ شهریور ۱۳۹۴

ﻏﺰﻝ ﺻﻠﺢ

ﻏﺰﻝﺻﻠﺢﺁﻩ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻴﻎ ﺯﻫﺮﺁﮔﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪﺑﺰﻣﮕﺎﻩ ﻣﻬﺮﻭﺭﺯﺍﻥ، ﺭﺯﻣﮕﺎﻩ ﮐﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ« ﺑﺎﺑﮏِ » ﮔﻞ ﺑﺮﻓﺮﺍﺯﺩ، ﭘﺮﭼﻢِ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﺧﻮﺍﻫﻲﮔﺮ ﺑﺪﺷﺖ ﻧﻮﺭﺟﻮﻳﺎﻥ، ﺳﺎﻳﻪﯼ «ﺍﻓﺸﻴﻦ » ﻧﺒﺎﺷﺪﺑﺎﺩِ ﺭﻗﺼﺎﻥ ﻣﻲﮔﺸﺎﻳﺪ ، ﺳﻔﺮﻩﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﻬﺎﺭﺍﻥ ﺁﻩ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺧﻮﺍﺏ […]