۵ اردیبهشت ۱۴۰۲

مرد غریبه

  میانِ لباسهایِ آویزان ,روی بندِ رخت چشمهایِ زنی پیداست که تمام زنانگیش درچمدان عروسیش جا ماند و بی هیچ بوسه ای خسته از تن سپردن هایِ شب هر صبح به بیداری رسید, در آشپزخانه […]
۵ اردیبهشت ۱۴۰۲

اعجاز من

صدایم کن اعجاز من همین است نیلوفر را به مرداب می‌‌بخشم باران را به چشم‌های مردِ خسته شب را به گیسوانِ سیاهِ سیاهِ خودم و تنم را به نوازشِ دست‌هایِ همیشه مهربانِ تو صدایم کن […]
۲۸ فروردین ۱۴۰۰

عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا

عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا لحظه ای با دل شیدا بگذارید مرا من در افتاده ام از پا ، دگر ای همسفران ببُرید از من و تنها بگذارید مرا سرنوشت من و دل […]
۲۸ فروردین ۱۴۰۰

مستانه میرقص

صنم می گوی و در بتخانه می رقص نوایی می زن و مستانه می رقص عجب ذوقی بود ….در رقص مستی تو نیز ای باده در پیمانه می رقص بر افشان دست بر ناموس و […]
۸ اسفند ۱۳۹۹

رفتیم وکس نگفت زیاران که یار کو؟

رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو؟ آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو؟ چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو؟ چون […]
۸ اسفند ۱۳۹۹

پیله ی درد

گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد نم نمک “شاپرکی” خوشگل و زیبا بشوی گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود تا مبدل به” شرابی” خوش و گیرا بشوی گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس می شکند […]
۱۱ دی ۱۳۹۹

خـلوت عـشق:

خـلوت عـشق: یار باز آمد و غـم رفـت و دل آرام گـرفت بخـت خـندید و لـبم از لب او کام گـرفت آن سیه پـوش چو از پـرده شب رخ بـنمود جان من روشنی از تـیرگـی […]
۲۱ اسفند ۱۳۹۸

برای پرنده­‌ای در بند

برای ماهی در تُنگ بلور آب برای رفیقم که زندانی است زیرا، آن چه می‌اندیشد را بر زبان می‌راند… برای گُل­های قطع شده برای علف لگدمال شده برای درختان مقطوع برای پیکرهایی که شکنجه شدند… […]
۲۱ اسفند ۱۳۹۸

درآباما دراین دریا وخوش بنشین به چشم ما

درآباما دراین دریا وخوش بنشین به چشم ما به عین ما نظر می کن ببین ماراردراین دریا اگر موج است اگر قطره… به عین ما همه آب است وگرتو آبرو جویی……… بجو از آبروی ما […]
۱۰ بهمن ۱۳۹۸

دیـــــوانـــه محبت جـــانـــانه ام هنـــوز

دست از دلم بـــدار کــه دیوانه ام هنوز عمـــری بگرد شمع جمال تــو گشته ام و آتش نخورده بــر پر پـروانه ام هنوز در خانه ای کـــه دولت وصل تو یافتـــم چون حلقه بسته بر […]
۱۰ بهمن ۱۳۹۸

میگریم و می خندم ، دیوانه چنین باید

میگریم و می خندم ، دیوانه چنین باید میسوزم ومیسازم ، پروانه چنین باید می کوبم ومی رقصم ، می نالم ومیخوانم در بزم جهان شور، مستانه چنین باید من این همه شیدایی ، دارم […]
۱۰ بهمن ۱۳۹۸

ﺩﻧﻴﺎ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﺯﻧﺠﻴﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ،

ﺩﻧﻴﺎ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﺯﻧﺠﻴﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺧﺪﺍ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺑﻲ ﺯﻧﺠﻴﺮ ﺁﻓﺮﻳﺪ . ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻧﺠﻴﺮ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺖ، ﺷﻴﻄﺎﻥ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﺮﺩ . ﺩﻝ، ﺯﻧﺠﻴﺮ ﺷﺪ، ﺩﻧﻴﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺠﻴﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ […]