جامم تهی است ساقی
۱۶ تیر ۱۳۹۴
خواب نباشد
۱۷ تیر ۱۳۹۴

تنها باد

 

سایه شدم ، و صدا کردم:

کو مرز پریدن ها ، دیدن ها ؟ کو اوج « نه من » ، دره ی « او »؟

305

و ندا آمد : لب بسته بپو.

مرغی رفت ، تنها بود ، پر شد جام شگفت.

و ندا آمد : بر تو گوارا باد ، تنهایی تنها باد!

دستم در کوه سحر « او » می چید ، « او » می چید.

و ندا آمد: و هجومی از خورشید.

از صخره شدم بالا. در هر گام ، دنیایی تنهاتر ، زیباتر.

و ندا آمد : بالاتر ، بالاتر!

آوازی از ره دور :‌ جنگل ها می خوانند ؟

3227_(640x640)

و ندا آمد : خلوت ها می آیند.

و شیاری ز هراس

و ندا آمد : یادی بود ، پیدا شد ، پهنه چه زیبا شد!

« او » آمد پرده ز هم وا باید ، درها هم

و ندا آمد : پرها هم.
سهراب سپهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *