دوره گرد
۱۸ مرداد ۱۳۹۴
خبر نیست
۱۹ مرداد ۱۳۹۴

لحظه

نه از آغاز چنين رسمي بود

و نه فرجام، چنان خواهد شد

كه كسي جز تو ، تو را دريابد

تو در اين راه رسيدن به خودت، تنهايي

ظلمتي هست، اگر

چشم از كوچه‌ي ياري، بردار
و فراموش كن اين ، كهنه خيال

نور فانوس رفيقي ، كه تو را دريابد

پرویز 1391 (203)

دست ياري ، كه بكوبد در را

پرده از پنجره ها برگيرد

قفل را بگشايد

كوله‌ بارت بردار

دست تنهايي خود را تو بگير

و از آئينه بپرس

منزل روشن خورشيد ، كجاست؟

شوق دريا اگرت هست، روان بايد بود

ورنه ، در حسرت همراهي رودي

به زمين ، خواهي شد

مقصد از شوق رسيدن ، خاليست

راه ، سرشار اميد

22

و بدان ، كه این امروز

منتظر فردايي‌ست

كه تو ديروز ، در اميد وصالش بودي

بهترين لحظه راهي شدنت ، اكنون است

لحظه را دريابيم

باور روز، براي گذر از شب، كافيست

که از آغاز، چنان رسمي بود

و سرانجام، چنين خواهد شد
کیوان شاهبداغی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *