از همان روزی که دست حضرت قابیل!گشت آلوده به خون حضرت هابیلاز همان روزی که فرزندان « آدم »زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشیدآدمیت مرده بود گر چه « آدم » زنده بود!از همان روزی […]
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست تنها گناه آینه ها زودباوری است مهرت به خلق بیشتر از […]
آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری که به دریاست،به مرداب نباشدهرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادقآن را که به دل عشق بود،خواب نباشددر پیش قدت کیست که از پا ننشیندیا زلف تو را بیند […]
خواهم که آتش افتد، در شهر آشناییوز ننگ آشنایان، بر جا اثر نباشدگوری بده، خدایا! زندان پیکر منتا از بهانه جویی، دل دربدر نباشدپایم چو پایه ی رز، یارب شکسته بهترتا از حریم خویشم، بیرون گذر […]
در این کورانِ تنهایی ، صدای باد آرام استبیا برگرد شیرینم ، بیا ! فرهاد آرام است کبوتر با دو چشمانت شکارم کردی و رفتیصبوری کن دلِ زخمی که این صیاد آرام است نباید بگذری از […]