اشعار

۷ مرداد ۱۳۹۴

هم پیاله ی ما باش

هم پیاله ی ما باشما که رفتیم بر بادیمزیر گنبد اینچرخ از تعلق آزادیم بی نیاز و تنها باشتشنه باش و دریا باشفارغ از من و ما باشهم پیاله ی ما باشهم پیاله ی ما باشدر […]
۶ مرداد ۱۳۹۴

صبح امروزکسی گفت

صبح امروزکسی گفت به من:تو چقدر تنهایی! گفتمش در پاسخ:تو چقدر حساسی؛ تن من گر تنهاست،دل من با دلهاست، دوستانی دارمبهتر از برگ درختکه دعایم گویند و دعاشان گویم،یادشان دردل من،قلبشان منزل من…!صافى آب مرا يادتو […]
۴ مرداد ۱۳۹۴

مسلک ما سوخته دلان

درمسلک ما سوخته دلان..نیرنگ حرام است… این بخت، گهی تلخ و گهی نیز..بکام است… گرچه ما اهل شب و مسجد تسبیح نباشیم… در مذهب ما حق رفاقت به تمام است… با هر که نشستیم، دل از […]
۳ مرداد ۱۳۹۴

ساقی افسونگر

ای ساقی افسونگر  از باده خرابم کن مستم کن وهستم کن ..سرمست شرابم کن فردوس وجهنم را دروازه فرو بستند بگشا در میخانه ..مست از می نابم کن زاهد تو وصد دانه ..ساقی من وپیمانه باکی […]
۲ مرداد ۱۳۹۴

نمی رسد

دستان بسته ام به دعایی نمی رسدوز آسمان خسته صدایی نمی رسددیریست مثل عقربه ها می روم ز خویشدر طول جاده ای که به جایی نمی رسد …دیگر امیدوار کدامین اجابتی؟وقتی صدای تو به خدایی نمی […]
۲ مرداد ۱۳۹۴

گاهی اوقات

گاهی اوقات قرارست که در پیله ی دردنم نمک “شاپرکی” خوشگل و زیبا بشوی گاهی انگارضروری ست بِگندی درخودتا مبدل به” شرابی” خوش و گیرا بشویگاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند تا تو پرواز کنی،راهی صحرا […]
۱ مرداد ۱۳۹۴

گل یا پوچ عشق

ﺩﻭﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﺸﺖ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ گل ﮐﺪﻭﻣﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﻢ …!!!ﭼﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ …ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪﺑﻮﺩ …ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻧﺶ ﻣﺤﮑﻢﺯﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ !!!ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ […]