بگذار که بر شاخه ي اين صبح دلاويزبنشينم و از عشق سرودي بسرايم آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبالپرگيرم ازاين بام و به سوي تو بيايمخورشيد از آن دور از آن قله ي پربرفآغوش کند […]
انگار زندگی در این جهان فنجان قهوه ای است كه سرد شده… گاهی پشیمانی… گاهی سرگردانی میخواهی ان را بنوشی وبا شوق یسویش میدوی ولی نه چنگی به دل نمیزند پشیمان می شوی گاهی پس میزنی… […]
ای خوش آنان که قدم در ره میخانه زدند بوسه دادند لب شاهد و پیمانه زدند به حقارت منگر باده کشان را کاین قوم پشت پا بر فلک از همت مردانه زدند خون من باد حلال […]
آنکه باشد هـــــــــــــمه…. در کار دل آزاری منکاش می سوخت دلش….. بر من و بر زاری منآنکه بیش از همه با من….. دم یاری مــــــی زددست برداشت ز من…. روز گرفتـــــــــاری منجز تو ای غـــم….. که […]
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یکی […]
عزيز دلم، می دانی منظور از سیم آخر چیست؟همه خيال می کنند که سيمِ آخر ساز است.حتا يک نوازنده بی سواد روی صحنه زد به سيم آخر تارش گفت: اين هم سيم آخر.اما سيم آخر يعنی […]