ای دریغا چه گلی ریخت به خاکچه بهاری پژمرد چه دلی رفت به باد چه چراغی افسرد هر شب این دلهره طاقت سوز خوابم از دیده ربود هر سحر چشم گشودم نگران چه خبر خواهد […]
چرا مردم قفس را آفریدند ؟چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟چرا پروازها را پر شکستند ؟چرا آوازها را سر بریدند ؟.پس از کشف قفس ، پرواز پژمردسرودن بر لب بلبل گره خوردکلاف لاله سر در […]
دل وحشت زده در سینه من می لرزیددست من ضربه به دیوار زندان کوبیدای همسایه زندانی منضربه دست مرا پاسخ گویضربه دست مرا پاسخ نیستتا به کی باید تنها تنهاوندر این زندان زیست ؟؟؟ضربه هر چند […]
دل که تنگ است کجا باید رفت؟به در و دشت و دمن؟یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟یا به یک خلوت و تنهایی امن؟دل که تنگ است کجا باید رفت؟پیر فرزانه من بانگ برآورد […]
من به مهماني دنيا رفتم:من به دشت اندوه،من به باغ عرفان،من به ايوان چراغاني دانش رفتم.رفتم از پله مذهب بالا.تا ته كوچه شك ،تا هواي خنك استغنا،تا شب خيس محبت رفتم.من به ديدار كسي رفتم در […]
صدای ساعت .صدای اب ….آبتیک تیک و چک چک بازدر دوردست صدای گلوله ..با فرمان اتشودر نزدیگ رنگ سرخ خورشید با خون ماسیدهنگاه نگران و باز سکوت و باز بغضمن و تو و تقدیربهار زخمی و […]