میانِ لباسهایِ آویزان ,روی بندِ رخت چشمهایِ زنی پیداست که تمام زنانگیش درچمدان عروسیش جا ماند و بی هیچ بوسه ای خسته از تن سپردن هایِ شب هر صبح به بیداری رسید, در آشپزخانه ای […]
صدایم کن اعجاز من همین است نیلوفر را به مرداب میبخشم باران را به چشمهای مردِ خسته شب را به گیسوانِ سیاهِ سیاهِ خودم و تنم را به نوازشِ دستهایِ همیشه مهربانِ تو صدایم کن تا […]
عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرا لحظه ای با دل شیدا بگذارید مرا من در افتاده ام از پا ، دگر ای همسفران ببُرید از من و تنها بگذارید مرا سرنوشت من و دل بی […]
گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد نم نمک “شاپرکی” خوشگل و زیبا بشوی گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود تا مبدل به” شرابی” خوش و گیرا بشوی گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس می شکند تا […]
خـلوت عـشق: یار باز آمد و غـم رفـت و دل آرام گـرفت بخـت خـندید و لـبم از لب او کام گـرفت آن سیه پـوش چو از پـرده شب رخ بـنمود جان من روشنی از تـیرگـی شام […]
برای ماهی در تُنگ بلور آب برای رفیقم که زندانی است زیرا، آن چه میاندیشد را بر زبان میراند… برای گُلهای قطع شده برای علف لگدمال شده برای درختان مقطوع برای پیکرهایی که شکنجه شدند… من […]
درآباما دراین دریا وخوش بنشین به چشم ما به عین ما نظر می کن ببین ماراردراین دریا اگر موج است اگر قطره… به عین ما همه آب است وگرتو آبرو جویی……… بجو از آبروی ما بهشت […]