هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیستبیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستندشاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باشکاین […]
باز امشب جلوه بخش بزم مستانم چو شمع! در ميان سوز و ساز خويش خندانم چو شمع! …رقص مرگ است اينکه می پيچم بخود از تاب درد! کس چه ميداند که ميسوزد تن و جانم چو […]
چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزتدریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزتخدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کیسپر انداخت عقل از دست ناوکهای خون ریزتبرآمیزی و بگریزی و بنمایی و برباییفغان از […]
بانگ خروس از سرای دوست برآمدخیز و صفا کن که مژده سحر آمدچشم تو روشنباغ تو آباددست مریزادهشت حافظ به همره تو که آخردست به کاری زدی و غصه سر آمدبخت تو برخاست ….صبح تو خندید […]
من رانده ز میخانه ام از من بگریزیدسرگشته چو پیمانه ام از من بگریزیددر دست قضا جان بلب و دیده به مینادُردی کش دیوانه ام از من بگریزیدآن شمع مزارم که ره انجمنم نیستمهجور ز پروانه […]
سلام ماهی ها… سلام، ماهی ها سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت […]
مستی ما، مستی از هر جام نیست…مست گشتن ، کار هر بد نام نیست! ما ز جام دوست، مستی میکنیم…خویش را فارغ ز هستی میکنیم! می ، پلیدی را ز سر بیرون کند…عشق را در جام […]