ازمن ای ساقی مردان ..نفسی روی مگرداندل من مشکن اگر نه قدح وشیشه شکستمقدحی بود بدستم…بفکندم ….بشکستمکف صد پای برهنه..من از ان شیشه بخستمتو بدان شیشه پرستی که..زشیشه.ست شرابتمی من نیست زشیره..زچه رو شیشه پرستمحضرت مولانا
مسلمانان من آن گبرم که بتخانه بنا کردم شدم بر بام بتخانه درين عالم ندا کردمصلاي کفر در دادم شما را اي مسلمانان که من آن کهنه بتها را …..دگر باره جلا کردم از آن مادر […]
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست مستان میعشق درین بادیه […]
به خرابات برید….. از در این خانه مرا که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست که به زنجیر ببندد دل دیوانه مرا؟ می بیارید و تنم را بنشانید چو […]
دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرددل آتشین من بین که به موج آب ماندز شب سیه چه نالم؟ که […]
دعوي چه کني؟ داعيهداران همه رفتند شو بار سفر بند که ياران همه رفتند آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گويد : « چه نشيني؟ که سواران همه رفتند» داغ است دل لاله و نيلي […]