بعضی از آدمها پر از مفهوم بودنندپر از حس های خوبندپر از حرفهای نگفته اندچه هستند، هستندو چه نیستند، هستند… … یادشانخاطرشانحس های خوبشان…..آدمهابعضی هایشانسکوتشان هم پر از حرف هستپر از مرحم به هر زخم است.انها […]
دو روح وابسته به دیار ستارگان به دیدار یکدیگر آمدند در آسمان و دیده بهم دوختند خاموش و بی زبان مرد آواز نمی خواند اما گلوی آفتاب سوخته اش از ترانه می تپید و زن ایستاده […]
از ره رسیده ایم با قامتی به قصد شکستن لات و منات را که شکستیمعزی دگر عزیز نمی ماندما از جنس پینه کفش به پا داریم هر چند این کفشهای کهنه ی ما درد می کنداما […]
در کوي تو مستانه ميافتم و ميخيزمدلداده و ديوانه ميافتم و ميخيزممن مست و پريشانم مي نالم و مي مويممدهوش ز پيمانه ميافتم و ميخيزمتا آنکه تو را يابم ميگردم و ميجويمپس بر در آن خانه […]
ساقيا داني که مخموريم در ده جام راساعتي آرام ده اين عمر بي آرام رامير مجلس چون تو باشي با جماعت در نگرخام در ده پخته را و پخته در ده خام راقالب فرزند آدم آز […]
بر من که صبوحی زدهام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست هر کس به جهان خرمیی پیش گرفتند ما را غمت ای ماه پری چهره تمامست برخیز که در سایه سروی بنشینیم …کان جا که […]
نهال تازه رسی گفت با درختی خشک که از چه روی، ترا هیچ برگ و باری نیست چرا بدین صفت از آفتاب سوختهای مگر بطرف چمن، آب و آبیاری نیست شکوفههای من از روشنی […]
خوش همی میروی ای قافله سالار براه گذری. جانب گم کرده رهی باید کرد نه همین صف زده مژگان سیه …باید داشت بصف دلشدگان هم نگهی باید کرد طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد در […]