محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را گو چو بنیادم می و […]
کاش میشد سرزمین عشق را در میان گامها تقسیم کرد کاش میشد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد کاش میشد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد کاش میشد با […]
عرفات عشقبازان ….در کوی یار باشد به طواف کعبه زین در نروم …که عار باشدچو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی به صفا و مروهای دل …..دگرت چه کار باشدقدمی ز خود برون نِه به […]
پشت این نقاب خندهپشت این نگاه شادچهره خموش مرد دیگری استمردیگری که سالهای سالدر سکوت و انزوای محضبی امید ……بی امید…… بی امید زیستهمرد دیگری که پشت این نقاب خندههر زمان به هر بهانهبا تمام قلب […]
ای دوســــت !گاه و بیــــگاه ، لب ِ پنجره ی خاطره ام می آیــــی …دیدنت ؛حتــــــی از دورآب بر آتش دل میــــپاشد .آنقـــــدر تشنه ی دیدار تو امکه به یک جــــــرعه نگاه تو قناعت دارم !دل […]
شعر من از عذاب تو گزند تازيانه شدضجه مغرور تنم ترنم ترانه شد حماسه ی زوال من در شب تلخ گم شدنضيافت خواب تو را قصه عاشقانه شد برای رند در به در اين من عاشق […]
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم . آینه ها وشب پره های مشتاق را به من بده روشنی وشراب را آسمان بلند وکمان گشاده پل پرنده و قوس و قزح را به من […]