نخستین نگاهی که ما را به هم دوختنخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،نخستین کلامی که دل های ما رابه بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد، پر از مهر بودی!پر از نور […]
“فنجان آب فنچ هایم را عوض کردمو ریختم در چینه جای خردشان ارزنوان سوی تر ماندممحو تماشاشان.دیدم که مثل هر همیشه، باز، سویاسویهی می پرند از میله تا میلهبا رفرفه ی آرام پرهاشان.گفتم چه سود از […]
نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکندر این حصار جادویی روزگار بشکنچو شقایق از دل سنگ برآر رایت خونبه جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکنتو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانهلب زخم دیده بگشا […]
تو فاتحی !دستان تو سرگرم ساختن سنگر ،مشغول کاشتن بذر دوستی است …*تو فاتحی !تو فاتحانه فردای سرخ و زرد اعلام می کنی آغاز تولّد خود را با هزار آفتاب در چین ِچهره ی اسارتِ […]
هیچ کس گمان نداشت اینکیمیای عشق را ببینکیمیای نور را که خاک خسته راصبح و سبزه می کندکیمیا و سحر صبح را نگاه کنجای بذر مرگ و برگ خونی خزانکیمیای عشق و صبحو سبزه آفریده استخنده […]
قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی این همه جلوه طاووس و خرامیدن او بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی چند بار آخرت […]