شبیه چه هستم اسب سپیدی که در دشتی بی انتها می تازد پرستویی که فصل های کوچ را می شناسد آن ماهی آزاد که تن خویش به دریا می سپارد آتشی که میلی به خاموشی ندارد […]
واژه هایت در قلب مندایره های سطح اب را می مانندبوسه ات بر لبانمبه پرنده ای در باد می ماندچشمان سیاهم بر روشنای اندامتفواره های جوشان در دل شب را یاداورندچونان ستاره ی زحلبر مدار تو […]
تو نمی دانی غریو یک عظمتوقتی که در شکنجه یک شکست نمی نالدچه کوهی ست! تو نمی دانی نگاه بی مژه محکوم یک اطمینانوقتی که در چشم حاکم یک هراس خیره می شودچه دریایی ست!تو نمی […]
مرگ من سفری نیست هجرتی است از سرزمینی که دوست نمی داشتم به خاطر نامردمانش ! خود آیا از چه هنگام این چنین آئین مردمی از دست بنهاده اید ؟ پر ِ پرواز ندارم..اما دلی دارم […]
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارشبه کام دل همی نوشد می لعل شکر بارشدلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سوداییهمه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارشچه خوش باشد دل آن لحظه! که […]
امروز هم گذشت..ونیامدشعر افرین ..چشم سیاهمدر انتظار رویش..خشکیدبر سنگفرش جاده نگاهماو فارغ از خیال من ..اینکچون گل درون بستر ..ناز استچشم من است اینکه براهشچون چشم اختران همه باز است